سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، بخشش را دوست می دارد وناخنْ خشکی را دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :14
بازدید دیروز :23
کل بازدید :50111
تعداد کل یاداشته ها : 58
04/4/11
6:18 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
cheddan[5]
(( میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . )) ٪٪٪ دوستان عزیز در این وبلاگ بنده قصد هیچگونه اهانت یا بی ادبی به هیچ شخص یا گروهی را نداشته وندارم ، اینجا نه وبلاگ سیاسی و نه مذهبی ونه مستهزن است و نه قصد « خدای نکرده » توهین به مقدسات دیگران ، هر کسی از هر مطلبی یا تصویری به هر علتی خوششان نیامد با دادن پیام یا نظر یا میل به اینجانب ، بنده بدون پرسیدن علت ، آن مطلب یا تصویررا حذف خواهم کرد « چون دوست ندارم حتی یک نفر» از وبلاگم بدش بیاید چون اگرغیراین باشد وجود خارجی این وبلاگ معنی ندارد ، چون قرار نیست که هرچه را که من دوست دارم و یا در وبلاگم گذاشته ام دیگران هم ازش خوششان بیاد و یا تائیدش کنن «« اوس کریم پشت و پناه تان باشد »» در ضمن من اصلا نمی دونم که « صیاثت » را با کدام « سین » مینویسند ٪٪٪

خبر مایه

تیرداد قهرمان ملی ناشناخته ایرانیان

بدبختانه نام (تیرداد) ً تری داتس ً برای بیشتر ایرانیان بیگانه است، ًتری داتس ً در زمان یورش گجستک ( اسکندر) فرمانده پادگان تخت جمشید بود که 200سرباز از برجسته ترین سربازان را در اختیار داشت که همگی بلند بالا،تنومند و ورزیده بودند. ًتری داتس ً آخرین پایگاه ایرانیان برای نگهداشت تخت جمشید بود و شگفتا پس از شکستهای آخرین شاه هخامنشی و شکست آریو برزن که مردانگی او در تاریخ ایران غیر قابل انکار هست، هرگز از جای خویش در برابر سردار فاتح و وحشی مانند
گجستک نگریخت در حالی که امکان پیروزی ارتش فاتح بیگانگان بر پادگان کوچک او حتمی بود نه او و نه هیچ یک از سربازانش نگریختند و مردانه در برابر دشمن جنگیدند...
ارتش گجستک به تخت جمشید نزدیک شده بود،ً تری داتس ً نیروهای خود را در پلکان ورودی کاخ جای داد زیرا با اینکه تخت جمشید یک دژ جنگی نبود ولی به دلیل از سنگ ساخته شدن آن اگر پلکان ورودی مسدود می‌شد کسی نمی توانست وارد آن شود.در همین پلکانی که امروزه ما برای ورود به تخت جمشید از آن بالا می رویم 200 سرباز ایرانی در مقابل صد هزار سرباز بیگانه ایستاد و هرزمان که یک سرباز در پلکانها می‌افتاد سربازی دیگر جای او را می گرفت...جنگ نگهبانان کاخ با مهاجمان از بامداد تا نیمروز ادامه یافت و تا همگی آنها کشته نشدند سربازان گجستک نتوانستد وارد کاخ شوند،پارمه نیون یکی از یونانیون شیفته گجستک که اسکندر را در جنگ همراهی می کرد در کتاب خویش می نویسد:ً تری داتس ً را که با خوردن بیش از ده زخم به سختی مجروح شده بود را بر روی تخته‌ای انداختند و به نزد گجستک آوردند تا کلید خزانه را از او بگیرد،اسکندر به او گفت:
کلید خزانه را بده!
ًتری داتس ً پاسخ داد من کلید را تنها به پادشاه خود یا فرستاده او که فرمانش را در دست داشته باشد می دهم.گجستک گفت:پادشاه تو من هستم. ًتری داتس ً گفت:پادشاه من داریوش است. گجستک به یاوه می گوید:داریوش کشته شد...(در حالی که هنوز زنده
بوده است) ًتری داتس ً می گوید:اگر او کشته شده باشد من کلید را تنها به جانشین او خاهم داد. گجستک با خشم می گوید:آیا می دانی به سبب این نافرمانی با تو چه خاهم کرد؟ ً تری داتس ً می گوید:چه می کنی؟
گجستک می گوید:جلادان را فرا می‌خانم تا پوست تو را مانند پوست گوسپند بکنند!! تری داتس ً پاسخ می‌دهد:در همان حال یزدان را سپاسگزاری می‌کنم که در نیروانا(بهشت)روان مرا نزد روان پادشاهم شرمنده نخاهد کرد و من می توانم با سرافرازی بگویم که به تو خیانت نکردم!!!! پارمه‌نیون در ادامه می نویسد:زمانی که اسکندر آن پاسخ را شنید در شگفت شد و گفت:
ای کاش من هم خدمتگزاری مانند تو داشتم و از شکنجه او به سبب دلیریش گزشت...این بود سرگزشت یکی دیگر از دلیر مردانی که برگی زرین برای ما به یادگار گزاشت!دلاوران ما این چنین مردانی بودند

  
  

 

    مردى از امام صادق علیه السلام نصیحتی خواست! آن حضرت به او فرمودند:



    1- اگر خداى تعالى روزى را به عهده گرفته است غصه خوردنت براى چیست؟!

    2- اگر روزى تقسیم شده است، حرص و آز براى چیست؟!

    3- و اگر سنجش (در قیامت) حق است، پس ثروت اندوزى براى چیست؟!

    4- و اگر عوض دادن خداى تعالى حق است، پس بخل ورزیدن براى چیست؟!

    5- و اگر کیفر الهى آتش دوزخ است، پس گناه براى چیست؟!

    6- و اگر مرگ حق است، پس شادمانى براى چیست؟!

    7- و اگر (کارنامه) اعمال بر خدا عرضه مى‏شود، پس فریب براى چیست؟!

    8- و اگر گذر کردن بر صراط حق است، پس خودپسندى براى چیست؟!

    9- و اگر تمام چیزها به قضا و قدر است، پس اندوه براى چیست؟!

    10- و اگر دنیا ناپایدار است، پس اعتماد و آرامش به آن براى چیست؟!



    دوست عزیز، من و تو که الان این مطلب را خواندیم، وقت آن است که چند دقیقه‌ای به این چیست و چراها فکر کنیم


    ماجرای توجه امیرالمؤمنین ع به شعر علی ای همای رحمت!!!


    ارسال شده در: شنبه، 25 دی ماه ، 1389 22:33:50 موضوع مطلب: ماجرای توجه امیرالمؤمنین ع به شعر علی ای همای رحمت!!!

    --------------------------------------------------------------------------------

    آیت الله العظمی مرعشی نجفی بارها می فرمودند شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب، دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین(ع) با جمعی حضور دارند.

    حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید. دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید. آن گاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی زبان آمدند. فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان! شهریار این شعر را خواند:


    علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
    که به ما سوا فکندی همه سایه هما را

    دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
    به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

    به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
    چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

    مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ
    به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

    برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
    که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

    به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
    چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

    به جز از علی که آرد پسری ابولعجائب
    که علم کند به عالم شهدای کربلا را

    چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
    چو علی که می تواند که به سر برد وفا را

    نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
    متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

    به دو چشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت
    که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

    به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
    چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

    چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
    که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

    چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم
    که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را :

    « همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
    به پیام آشنایی بنوازد آشنا را »

    ز نوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب
    غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

    آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم. چون من شهریار را ندیده بودم، فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟
    گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی می کند. گفتم از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید.
    چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر(ع) دیده ام.

    از او پرسیدم: این شعر «علی ای همای رحمت» را کِی ساخته ای؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام.

    مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین(ع) تشریف دارند. حضرت، شاعران اهل بیت را احضار فرمودند: ابتدا شاعران عرب آمدند. سپس فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند. آنها نیز آمدند. بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید.

    شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید: من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم، تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام.

    آیت الله مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده، من آن خواب را دیده ام.

    ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقینآ در سرودن این غزل، به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (س) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است.



  
  

« در نامه تنسر چنین آمده است :

... اسکندر گجستک از کتب دین ما دو هزار پوست گاو بسوخت باصطخر ...

مسعودی ... نیز گفته است که کتاب اوستا بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بوده است . »
در ارداویراف نامه آمده است که

« گجسته اهریمن ، آن گجسته اسکندر رومی ِ مصری مسکن را گمراه کرد ، که با ستم و نبرد و زیانِ گران به ایرانشهر آمد ، آن شاهِ ایران را بکشت و دربار و شاهی را بیاشفت و ویران کرد و این دین ، از جمله همه ی اوستا و زند را (که ) بر پوستهای پیراسته ی گاو ، به آب زر نبشته ، اندر استخرِ پاپکان به دژِ نِبشت نهاده بود ، آن پتیاره اَهلَموغِ دروندِ بدکردار ، اسکندر رومی مصری مسکن ، بر آورد و بسوخت و بسیار دستوران و داوران و هیربدان و موبدان و دین بُرداران و نیرومندان و دانایان ِ ایرانشهر را بکشت و درمیان مِهان و کدخدایان ایرانشهر ، با یکدیگر کین ونا آشتی افکند و خود شکسته ، به دوزخ شتافت. »

«حمزه اصفهانی ( سده 4 ق ) در تاریخ اشکانیان آورده است که

چون اسکندر بر سرزمین بابل دست یافت و مردم آنجا را مغلوب کرد ، به علومی که خاص ایشان بود و هیچ یک از ملل جهان بدان دست نیافته بودند حسد برد ، و همه کتابها یی را که بدانها دست یافت سوزانید ، آنگاه به قتل موبدان و هیر بدان و دانشمندان و حکیمان و کسانی که در خلال علوم به حفظ سنوات تاریخی خود می پرداختند و حتی عامه مردم اقدام کرد . »

هرکس ستمش بیش بُد او شهره بشد بیش هر کس که فزون کُشت فزون گشت مظفر

« یورش مغول همه چیز را تاراج و همه جا را ویران و صدها هزار تن را وحشیانه کشتار کردند , کتابها و کتابخانه های بسیاری در آتش بسوخت . و مدتها تون حمامها را با سوزاندن کتابها گرم نگه داشتند »

در تاریخ وصاف آمده است:

« چنگیز دستور داد تا بدین جسارت همه را بکشتند حتی جنین در شکم مادر زنده نگذاشتند و چارپایان را نیز کشتند... »



بیرونی خوارزمی آورده است :

« قتیبه بن مسلم هر کس را که خط خوارزمی می دانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس می کردند ایشان را نیز به دسته ی پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی شود آنها را دانست .» برگ57

بیرونی خوارزمی آورده است :

« قتیبه بن مسلم باهلی نویسندگان و هربدان خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آنچه از کتاب و دفتر داشتند همه را طعمه آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان امی و بیسواد ماندند و تنها اعتماد ایشان در نیازمندیهای تاریخ به نیروی حافظه است و چون زمان طولانی شد مورد اختلاف خود را فراموش کردند و آنچه را همگی برآن بودند در خاطر ها بماند . » آثار الباقیه ، برگ 75

ابن خلدون آورده است :

« زمانی که کتابهای ایران بدست عرب افتاد . سعدبن ابی وقاص به عمر بن خطاب در باره ترجمه آن کتاب ها نامه نوشت . عمر به او نوشت که آن کتابها را در آب افکند , چه اگر آنچه در آنهاست راهنمایی است , خداوند مارا به راهنماتر از آن راهنمایی کرده است و اگر گمراهی است خداوند ما را از شر آن محفوظ داشته است . پس آن کتابها را در آب یا آتش انداختند و بسیاری ا ز علوم ایرانیان که در آن کتب مدون بود از میان رفت و بدست ما نرسید. »



« متاسفانه گنجینهء گرانبهای آثار و کتب ریاضی دانان قبل از اسلام در میان جنگهای مختلف و در چپاول یا غارت و آتش سوزی ها و جزیه گرفتنها از بین رفته و آنچه که از دستبرد زمانه باقی مانده بود در زمان حملهء اعراب و مغول تاراج و نابود گردید . فقط اغلب در لابلای کتابهای انگشت شمار و رسالات جسته و گریخته و سنگ نبشته ها آثاری عمیق و ارزنده که واقعا مایه تعجب و تفکر است مشاهده می شود »



دیولافوا : مادر حال دزدیدن آثار باستانی ایران برای موزه لوور هستیم - نگاره بالا از کتاب سفر نامه دیولافوا شوالیه لژیون دونور و برنده جایزه آکادمی فرانسه ؟! (سفرنامه , دیولافوا , برگردان ایرج فره وشی , چاپ دانشگاه تهران , 1376 , برگ 227 , نقاش= دیولافوا . گذشتن از رودخانه کرخه . )

اجنبییانی همه اهل چپو // فرقه بر دار و بدزدو بدو (بهار)

آیا شوالیه ها همه دزد و چپاول گر می باشند؟!

اگر کسی برج ایفل را بدزد شوالیه میشود و برنده جایزه آکادمی؟!

چرا همه موزه های عمو زاده های سلمی - پر است از آثار باستانی این سرزمین کهن ؟!چرا موزه های ما چنین نیست؟!

آیا نابود کنندگان آثار باستانی این کتابهای نوشته شده هنوز وحشی و دد میباشند؟!

دیولافوا در کتاب خود آورده است:

« دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تاسف تماشا می کردم , در حدود دوازده هزار کیلو وزن دارد ! تکان دادن چنین توده عظیمی غیر ممکن است . بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم , پتکی بدست گرفتم و بجان حیوان سنگی افتادم . ضرباتی وحشیانه باو زدم . سر ستون در نتیجه ضربات پتک مثل میوه رسیده از هم شکافت...( از سفرنامه , دیولافوا , برگردان ایرج فره وشی , چاپ دانشگاه تهران , 1376 , برگ 280 )»

آیا کورش بزرک که بردگان یهودی اسیر در بابل را آزاد نمود, پاداشی چنین دارد ؟!(تورات باب عزرا)


 


  
  

 

    اشعاری از اکبر اکسیر .... .بسیار جالب و پرمفهوم
    ازآجیل سفره عید
    چند پسته لال مانده است
    آنها که لب گشودند؛خورده شدند
    آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
    دندانساز راست می گفت:
    پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !



    من تعجب می کنم
    چطور روز روشن
    دو ئیدروژن
    با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
    وآب ازآب تکان نمی خورد!



    پزشکان اصطلاحاتی دارند
    که ما نمی فهمیم
    ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
    نفهمی بد دردی است
    خوش به حال دامپزشکان!



    بهزیستی نوشته بود:
    شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
    شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
    پدر یک گاو خرید
    و من بزرگ شدم
    اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
    جز معلم عزیز ریاضی ام
    که همیشه میگفت:
    گوساله ، بتمرگ!



    شیر مادر، بوی ادکلن می‌داد
    دست پدر، بوی عرق
    (گفتم بچه‌ام نمی‌فهمم)
    نان، بوی نفت می‌داد
    زندگی، بوی گند
    (گفتم جوانم نمی‌فهمم)
    حالا که بازنشسته‌ شده‌ام
    هر چیز، بوی هر چیز می‌دهد، بدهد
    فقط پارک، بوی گورستان
    و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!



    با اجازه محیط زیست

    دریا، دریا دکل می‌کاریم

    ماهی‌ها به جهنم!

    کندوها پر از قیر شده‌اند

    زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند

    تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند

    جه سعادتی!

    داریوش به پارس می‌نازید

    ما به پارس جنوبی!



    نیروی جاذبه
    شاعران را سر به زیر کرده است
    بر خلاف منج‍ّمها که هنوز سر به هوایند
    تمام سیبها افتاده‌اند
    و نیوتن، پشت وانت
    سیب‌زمینی می‌فروشد
    آهای، آقای تلسکوپ!
    گشتم نبود، نگرد نیست!



    مثل روزنامه‌ها، اول همه را سر کار می‌گذارند
    بعد آگهی استخدام می‌زنند
    بچه‌های وظیفه، یا شاعر شده‌اند یا خواننده!
    خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست
    یکی فرم پر می‌کند، یکی احکام می‌خواند
    یکی به سرعت پیر می‌شود
    و آن یکی مدام نق می‌زند:
    مرده‌شور ریختت را ببرد
    چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟



    تعطیلات نوروز به کجا برویم
    پدر از بی‌پولی گفت و قسط‌های عقب‌مانده
    مادر از سختی راه و بی‌خوابی و ملافه و حمام
    ساعت شد 12 نصف شب
    گفتیم برویم سر اصل مطلب
    یکی گفت برویم شیراز
    دیگری گفت نه‌خیر مشهد
    ساعت شد 5 صبح
    مادر گفت بالاخره کجا برویم
    پدر گفت برویم بخوابیم!



    جهان در اول دایره بود

    بعد از تصادف با یک کفشدوزک

    ذوزنقه شد

    تا در چهار گوشه ناهمگون آن بنشینیم

    و برای هم پاپوش بدوزیم!

    و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!



    من تعجب می کنم

    به گزارش خبرگزاری پارس

    میراث فرهنگی به وزارت نیرو پیوست

    بانک پاسارگاد- شعبه تخت جمشید

    وام ازدواج می دهد

    استخر,نام سابق دشت مرغان است

    به همت کارشناسان داخلی

    مقبره کوروش به جکوزی مجهز می شود

    شعار هفته: آب آبادانی ست – نیست !



    رخش،گاری کشی می کند
    رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
    سهراب ،ته جوب به خود پیچید
    گردآفرید،از خانه زده بیرون
    مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
    ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
    وای...
    موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!



    این پارک پارکینگ می شود
    این درخت ،تیر برق
    این زمین چمن ، آسفالت
    و من که امروز به اصطلاح شاعرم
    روزی یک تکه سنگ می شوم
    با لوح یادبودی بر سینه
    درست،وسط همین میدان



    مواظب وسایلتون باشین!
    من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان!
    از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم
    در تخت های دوطبقه،
    خوابهای مشترک دیدیم
    یک روز که من نبودم
    تخت جمشید را غارت کرده بودند!



    شب خیرات
    مادر ،یک ریز
    دعای باران خواند
    نزدیک های صبح
    رود کنار خانه پر شد
    از روی پل گذشت
    یواشکی به اتاق رفت
    پدر غسل ارتماسی کرد
    مادر ادامه داد:
    واجِب قریه اِلی ا...
    و ما به خیر و خوشی یتیم شدیم!



    در راه کشف حقیقت
    سقراط به شوکران رسید
    مسیح به میخ و صلیب
    ما نه اشتهای شوکران داریم
    نه طاقت میخ و صلیب
    پس بهتر است بجای کشف حقیقت
    برگردیم و کشکمان را بسابیم!



    صفر را بستند
    تا ما به بیرون زنگ نزنیم
    از شما چه پنهان
    ما از "درون" زنگ زدیم!



    شاعر اکبر اکسیر 66


  
  
<   <<   11   12      >