سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترینِ برادرانت، کسی است که تو را به باطل، خشنود سازد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :18
بازدید دیروز :53
کل بازدید :50168
تعداد کل یاداشته ها : 58
04/4/12
8:11 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
cheddan[5]
(( میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . )) ٪٪٪ دوستان عزیز در این وبلاگ بنده قصد هیچگونه اهانت یا بی ادبی به هیچ شخص یا گروهی را نداشته وندارم ، اینجا نه وبلاگ سیاسی و نه مذهبی ونه مستهزن است و نه قصد « خدای نکرده » توهین به مقدسات دیگران ، هر کسی از هر مطلبی یا تصویری به هر علتی خوششان نیامد با دادن پیام یا نظر یا میل به اینجانب ، بنده بدون پرسیدن علت ، آن مطلب یا تصویررا حذف خواهم کرد « چون دوست ندارم حتی یک نفر» از وبلاگم بدش بیاید چون اگرغیراین باشد وجود خارجی این وبلاگ معنی ندارد ، چون قرار نیست که هرچه را که من دوست دارم و یا در وبلاگم گذاشته ام دیگران هم ازش خوششان بیاد و یا تائیدش کنن «« اوس کریم پشت و پناه تان باشد »» در ضمن من اصلا نمی دونم که « صیاثت » را با کدام « سین » مینویسند ٪٪٪

خبر مایه

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.


جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .

همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))

جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))